جدول جو
جدول جو

معنی بسیه در - جستجوی لغت در جدول جو

بسیه در
در منبت کاری شده، در کنده کاری شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ مَ / مِ گَ)
این کلمه مرکب است از بسمه (باسمه) ترکی و گر فارسی. آنکه بر جامه ها نقوش قالبی چوبین و جز آن زند. بسمه چی. رجوع به بسمه چی شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ گَ)
نام مورخ ایرانی که دو مورخ یونانی: مالالاس و تئوفانس مطالب خود را از وی گرفته اند و در جای دیگر باین نام برنخورده ایم. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 383 شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
آنچه بخیه دارد. (آنندراج). پارچه ای که بخیه کرده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ گِ)
نسیه بر. که متاعی را به نسیه خرد. که قیمت کالا را بعداً پردازد:
به نسیه میدهدآن را که نسیه خر نبود.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ پَ رَ)
که نسیه برد. که کالائی را به نسیه خرد. که به مهلت و فرصت بهای متاعی را که برده است بپردازد
لغت نامه دهخدا
از دهات کتول استرآباد است. رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استرآباد چ 1326 هجری شمسی بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 171)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ گَ)
محیل ظالم. فاجر:
زآنکه این مشتی دغل باز سیه گر تا نه دیر
همچو بید پوده می ریزند در تحت التراب.
عطار.
سیه چشم و سیه زلف و سیه دل
سیه گر بود پوشیده سیاهی.
عطار
لغت نامه دهخدا
(یَهْ سَ)
کنایه از آدمی زاد باشد. (برهان). آدمی. (فرهنگ رشیدی) :
سیه سر را قضا بر سر نبشته ست
گنهکاریش در گوهر سرشته ست.
(ویس و رامین).
، قلم نویسندگی. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیاه سر و سیاسر شود
لغت نامه دهخدا
(یَهْ دِ)
کینه ور. (آنندراج). بدخواه. بداندیش. بدکردار. (ناظم الاطباء) :
این زال سرسپید سیه دل طلاق ده
اینک ببین معاینه فرزند شوهرش.
خاقانی.
زبانی است هرکو سیه دل بود
نه هر زنگیی خواجه مقبل بود.
نظامی.
بر سیه دل چه سود خواندن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ.
سعدی.
سیه دل برآهیخت شمشیر تیز
ندانست بیچاره راه گریز.
سعدی.
رجوع به سیاه دل شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
از: بی + در، که در ندارد. بی باب. بدون در. بدون مدخل یا بدون آنچه بر مدخل قرار دهند. شواهد زیر، هم بمعنی خود ’در’ و هم بمعنی مدخل یعنی جای نصب در است:
که کرد این گنبد پیروزه پیکر
چنین بی روزن و بی بام و بی در.
ناصرخسرو.
بی در و روزن بسی حصارستان
بی در و روزن کسی حصار کند.
ناصرخسرو.
چندین همی بقدرت او گردد
این آسیای تیزرو بی در.
ناصرخسرو.
بی زاد مشو برون و مفلس
زین خیمۀ بی در مدور.
ناصرخسرو.
آورد بدان سرای بی در
آن مژده بدان همای بی پر.
نظامی.
زاهد بی علم خانه بی در (است) .
سعدی، کنایه از بی خاصیت. رجوع به رنگ و بو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیه سر
تصویر سیه سر
گناهکار سیاه سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه دل
تصویر سیه دل
تیره دل قسی، بد گمان ظنین
فرهنگ لغت هوشیار
از روستاهای علی آباد کتول
فرهنگ گویش مازندرانی